سهراب گفتی:چشمها را باید شست……
شستم ولی !………
گفتی: جور دیگر باید دید…….
دیدم ولی !…………..
گفتی زیر باران باید رفت……..
رفتم ولی !………….
او نه چشمهای خیس و شسته ام را..نه نگاه دیگرم را…هیچ کدام را ندید !!!!
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: ” دیوانه ، باران ندیده !!
بهروز ناصر مهر 96
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0